اگر تلفیقی از موارد فوق را در نظر بگیریم، در این صورت، فرزند حاصله، سمبل تحقق غایت و کمال رابطهی عاشقانه خواهد بود و به منزلهی مکمل هویت و شخصیت طرفین رابطهی عشق تلقی خواهد شد. حال اگر تولد فرزند و بقاء نسل منوط به استفاده از رحم جایگزین باشد، آیا اساس موضوع مخدوش نخواهد شد؟ غایت تمنای طرفین چگونه به مادر جایگزین و رحم جایگزین و در نهایت به فرزند رشدیافته در رحم جایگزین منتقل میشود؟ آیا برای تحقق تولید نطفه و جنین و احتساب فرزند حاصله بهعنوان تبلور عشق و نهایت تمنای زوجین، صرف وجود رابطهی ژنتیکی کافی است؟ آیا ذوب و گمشدن زوجین در همدیگر در یک رابطهی عاشقانه منجر به تولد نوزاد برای احتساب فرزند حاصله بهعنوان تبلور عشق ضرورت ندارد؟ آیا میتوان ارادهی طرفین و توافق زوجین برای تولد فرزند از طریق رحم جایگزین را برای ظهور و بروز عشق کافی دانست؟
اساساً رابطهی مابین ارادهی عقلایی و احساس عاشقانه چگونه است؟ آیا عشق و عقل با هم آشتیپذیرند؟ ارادهی عقلایی با ذوب عاشقانه نسبتی دارد؟ و نهایت آنکه در این میان تکلیف احساس مادری مادر جایگزین و صاحب رحم اجارهای به نوزادی که در بطن وی و از خون و روح وی نمو میکند و جان مییابد، چیست؟ و اساساً اجاره دادن رحم را همهی مکاتب اخلاقی و همهی فرهنگها و مذاهب عقلایی، انسانی و حتی شرعی میدانند؟ چه عیاری و نسبتی مابین مادر بیولوژیک، مادر ژنتیکی و مادر اجتماعی میتواند برقرار باشد یا نباشد. خواجه شیراز چه نغز و خردمندانه فرموده است: که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها.
بازنشر اطلاعات | |
![]() |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |